مردودی !

دیشب  همه اش استرس داشتم .تا ۳-۴ خوابم نمی برد و همه اش فکر آزمون بودم .ساعت ۶ با صدای میس کال مهسا پریدم بالا و و آماده شدم و رفتم دم خونشون ! 

ساعت ۷ هیئت تکواندو بودیم .حدود ۲۰۰ نفر  بودیم که آزمون داشتیم 

بالافاصله آماده شدیم و شروع کردیم به گرم کردن ساعت ۸ آزمون شروع شد .مارجانیکا میدونه چه استرسی داشتم . 

مرحله اولو قبول شدم (فرم ها )

کلی طول کشید تا اسممو واسه مرحله دوم و حرکات دست صدا زدند .مرحله دوم را هم قبول شدم. 

کله آزمون ۶ مرحله بود (فرم. حرکات دست.حرکات پا .شکستن چوب.مبارزه .آمادگی جسمانی ) 

اسممو واسه مرحله ۳ خوندن .تو مرحله سه یه آن رومو برگردوندن از یه بچه ها خدافظی کنم که ممتنع دید و نزدیک بود بدون آزمون ردم کنه که با کلی عذر خواهی قبول کرد .حدس زدم سر همین ردم می کنه . 

از صبح هم دلشوره رد شدن داشتم بعد هر مرحله هی منتظر بودم اسممو واسه مرحله بعد نخونن .  

واسه اینکه خودم تو خونه تمرین کرده بودم  و خیلی همه آیه یاس واسم خونده بودن . کلی انرژی منفی دنبالم بود. 

سره آخرین حرکت پا  افتضاح زدم (دی  هریو چاگی !)ممتنع همیشه این موقع ها فرصت جبران می ده اما این بار سر همون ماجرا اسممو پرسید و رد شدم ! 

از بین ما ۴ تا بچه های باشگاهمون فقط من رد شدم . 

استاد مرحله به مرحله زنگ می زد و دنبال می کرد . 

وقتی زنگ زد و گفتم  چی شد و رد شدم ،کلی ناراحت شد و تا داشت دلداریم می داد یهو اشکم سرازیر شد . 

تو این مدت خیلی تلاش کردم .کلی کار کردم .باشگاه نرفته بودم اما با فیلم  و جزوه کلی کیبون و فرم کار کرده بودم . 

خیلی ها بدتر از من بودن اما خوب من رد شدم ! 

(شایدم این جوری بهتر شد .چون اگه قبول می شدم غرور می گرفتم که بدونه کلاس و خودم تونستم آزمونو قبول بشم ) 

اولین بار بود مردود می شدم .حس خوشایندی نبود. 

اتفاقه خاصی نبود جای جبران هم داشت اما با همه ی تلاشم واسه اینکه ناراحت نباشم ناراحت بودم. 

بعد آزمون با مهسا رفتیم ناهارو بیرون خو ردیم .به افتخار خنثی بودنمون (اون قبول شده بود و من رد !) 

اصلا گرسنه ام نبود .نصفه بیشتره ساندویج دست نخورده موند .  

خودمو هی سرگرم می کردم که اصلا بهش فکر نکنم . 

بعدش هم باهم رفتیم خونه ی خالم تا کتابهای ترم قبلمو بدم بهش !(نصفه اسباب اثاثیه هامون خونه خالمه ) اندازه خود اثباب کشی کارتون جا به جا کردیم اما دریغ از یافتن کارتون کتابها !!!! 

------------------------------------------------------------------------------------------------ 

امروز نوبت دکتر هم بود ! رفتم دکتر .عجب دکتری بود !!!کلی  اونجا بهش خندیدم !
واسه ۷ آبان واسم  تاریخ کمیسیون زد تو ساختمان مشاوره و درمان پوست و لیزر ! 

عملش حتمیه اما اینکه با چی و با چه عمقی تو کمیسیون معلوم میشه !
البته عمل هم نکنم تا ۴۰ سالگی دردسر آنچنانی واسم نداره اما اون موقع می تونه بفرستتم یه سفر طولانی ! حدود ۱۸-۲۰ سال دیگه !‌خودش هم  خیلی وقته دیگه است وهم خیلی کمه !تا چشم بهم بزنی ۴۰ سالت شده !
بازم ۲۰ سال دیگه بهتر از ۲ روز ، ۲ ماه ، ۲ ساله دیگه است !‌نه واسه چسبیدن به این دنیا ! واسه اینکه حداقل یه کاری کرده باشی و ماندگار شده باشی و بعد بری !
الان خیالم راحتتره ! خطر اونقدرها هم نزدیک نیس ! هورااااا !!!!!!!!! (چقدر اون دکتره منو ترسوند . یه جوری حرف می زد که جدی جدی رفته بودم تو فکر یه قبر تو یه جای خوش آب و هوا !!!)

--------------------------------------------------------------------------------------------------- 

ساعت ۲۰ رفتم   رو تخت خوابیدم و چراغو خاموش کردم و ناخودآگاه اشک ریختم !‌   

دلم گرفته بود .  

تمام روز خودمو حفظ کردم که شاد باشم و اصلا بهش فکر نکردم اما با همه اینها واقعا ناراحت بودم .  

تا ساعت  ۳۰/۹ رو تخت واسه خودم غصه می خوردم که دایی اومد پایین .صداشو که شنیدم حدس زدم حالا تا ببینه من خوابیدم بیچارم می کنه ! در اتاقو که باز کرد 

گفتم سلام ! لامپو روشن نکن !  خندید و گفت آهان منتظری بیام از رو تخت بندازمت پایین! 

همه بدنم درد می کرد گفتم نه !‌آزمونو رد شدم !‌خستگی تو بدنم مونده !
یکم لبه تخت نشست و آواز خوند بعدم گیر داد به لوازم آرایشی و چراهایی در این مورد !(چشمش افتاد به لوازم آرایشی رو میز )
بعدم حوس کرد امتحان کنه چه جوری دخترا آرایش می کنن صورته منم شد بوم نقاشیش !‌ 

عینه دلقکها شده بودم .کلی خندیدیم !(خوبه این آقا دختر نشده .. والا چی می شد !!!! ) 

بعد هم فیلم stup up  را دیدیم .وقتی می خواست بره بالا جو گیر شده بود اینقدر خنده دار می رقصید .کلی خندیدم !
الان هم با مهمونهای دایی اینا رفتند پارک .خیلی اصرار کرد منم برم (چون من نمی رفتم می خواست نره !)اما من اصلا حوصله شلوغی و پارک و قدم زدن نداشتم . 

------------------------------------------------------------------------------------------------- 

مردود شدن هم واسه خودش عا لمی داره ها !!!! 

کلی باحاله !!!!!!!!!!!!!!
هی همه بهت می گن : عزیزم غصه نخور بازم  فرصت هست ! 


 

نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 23:58 http://www.blueboat.blogsky.com

حتی در کوچه بن بست هم راه آسمان باز است؛ فقط باید پرواز را آموخت...
movafagh bashi

سلمان دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 13:57 http://www.salibiography.blogfa.com

سلام
خوبی چیستا؟
اشکالی نداره که... خب دوره ی بعدی باز هم امتحان میدی
راستی ناهار کجا رفتین ساندویچ خوردین؟ منم هوس کردم!
خدا رو شکر که مشکلت جدی نبوده و با یه عمل همه چیز رو به راه میشه

os

:D

شمینللی شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 14:05 http://shaminelli.blogfa.ir

گاهی نمیشه دیگه ٬ خلاصه اون همه انرژی منفی کار خودش رو میکنه . حس بدی هم هست ٬ میدونی خراب میشه ٬ اما کاری هم بر نمیاد !!
اسم فیلم رو درست گفته بودی ؟! step up نبود ؟!
نگفته بودی چیستا خان ، تکواندو و این حرفا رو . آپچاگی و آپ سوگی و این سیستما دیگــــــــه :)
حالا غصه نخور ، بارم فرصت هست P;
پیشم بیای ، پیشت میام .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد