سلام !
خیلی وقته می خواستم بنویسم اما چون وقتشو نداشتم نمی شد !
از همون روزی که رفتیم مناظره انتخاباتی دانشگاه !
از همون روزی که با غرور می خوندیم یار دبستانیه من !
از همون روز که من از پنجره سالن و یه ارتفاع نزدیک دو متر پریدم پایین و رییس دانشگاه دید و همون جا اعلام کرد باید یه فکری واسه پنجره ها و این پریدن ها کرد !
یا اون روزی که استاد خصوصی شدم و سه تا درسو طی سه روز و هر روز ۱۲ ساعت بدون وقفه آموزش دادم و چقدر من از معلمی بیزارم !
مخصوصا معلمی واسه کسایی که یه چیز ساده را باید ۱۰ بار توضیح بدی و آخرشم می گه ؟ببخشید اینجا چی شد؟
یا اون روزی که استاد آزمایشگاه ش.ت. حالمو اساسی گرفت و بعد عذاب وجدان گرفت و معذرت خواهی کرد و من خیلی بی تفاوت با این که از درون می سوختم . رد شدم و هنوز که هنوزه منو که میبینه از شرمندگیش پیش سلامه و من هم با یه لبخند و یه سلام استاد از کنارش می گذرم !
خیلی دوست داشت اون روز دادمو می ذاشتم رو زمین و یه چی بهش می گفتم تا حق به جانب بگه تو به من توهین کردی .اما اون برخورد ارومم و اون نگاه پر از غم و چهره ی عصبی اما بیکلامم حاله اونو بیشتر از من گرقت !
یا اون جمعه ایی که دانشگاه قو پر نمی زد و ما امتحان داشتیم و اصرار اصرار که برسونمتون و بعد هم که نزدیک بود تصادف کنیم و ........
یا اون شنبه ی قبل امتحان ها که از ساعت ۸ تا ۱۹ دانشگاه ماله ما ۴ تا بود هیچ کس نبود و اصلا نفهمیدیم چطور زمان گذشت برا رفع خستگی هم رفتیم بالا درخت و توت خوردیم !
یا شبهای مناظره تلویزیونی و بعد هم دیدن نوبت شما و بعد از اون پیش بینی و حدس هایی که همشون درست از آب در اومدن .
یا پیشنهاد کار تو یه کافی شاپ و کلی خندیدن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یا اون روزی که یک ساعت و نیم رانندگی کردم و با دو تا دوستام رفتیم یه گلخونه بیرون از شهر !
یا ویراژ دادن و مسابقه تو جاده ی دانشگاه و صدای هشدار و بوق ممتد !
یا اون روزی که با داداشی که حرف زدم .بهش گفتم آخرش اگه ندیدی من از غصه ی تو دق کنم .از بس این بچه نا امید و افسره است !
تو همه ی اون روزها دلم می خواست بنویسم . بنویسم از احساساتی که داشتم .از اتفاقات . از تفکراتم .اما نشد !
دلم می خواست بنویسم من از سرود ای ایران ای مرز پر گوهر احساس غرور می کنم طوری که اشکام جاری می شه !
دلم می خواست بگم من از این که فرهنگ مردمم اینقدر بالا رفته که بدون شورش و خرابی می ایستن جلوی هم در مورد کاندیدای مورد نظر بحث می کنن و بهم بی احترامی نمی کنن احساس شور و غرور می کنم . (هرچند این وضع فقط ماله قبل از انتخابات بود و بعدش ....فقط تاسف می مونه و این که هنوز جا داره تا فرهنگها عوض بشه )
دلم می خواست بگم اون روز که اون همه جمعیت ایستاده بودن تو سالن و گرما و شلوغی را تحمل می کردند یکصدا می خوندند یار دبستانیه من .می دونن که چی می خوان .اما نمی دونن چجوری به اون خواسته برسن !
دلم می خواست بنویسم پول جمع کردن و حساب کردن و نوشتن خواسته ها تعویض و تغییر هر روزه ی تقدم و تاخر خواسته ها چه لذتی داره !
یا دیدن اتاق و خونه ی در حال ساخت و دادن کلی ایده و طرح لوکس که خونه ،یه خونه ی معمولی نشه ! هر چند آخرش اونجوری که من می خوام هم نمی شه !
یا بحث هر شبه انتخاباتی من و بابا که هر شب مثل یه نوار تمام حرفها تکرار می شد و شب آخر هر دو زدیم زیر خنده و فرداش هم من به منتخب خودم و بابام به منتخب خودش رای داد و کلی کسانی که تو صف بودن به بابا تبریک گفتن و خوششون اومد که تو خونه ی ما دموکراسی حکم فرماست !
و من هنوز سر حرفم هستم که ایده های محسن رضایی فوق العاده بود .
و هنوز هم معتقدم وقتی تعصب همراه تصمیمی باشه انتخاب درست غیر ممکنه !
و من هنوز هم مثل روز اول معتقدم تاریخ داره تکرار می شه و همه ی این ها یه مهندسی سیاسی عظیمه که طی ده سال آینده باید منتظر تغییرات و اثراتش باشیم و مثل همیشه این مردم حماسه ساز که با شنیدن ای ایران مغرور می شن فقط می شن مردم در صحنه و سیاهی لشگر و نقش اصلی یه کسای دیگه اند . و تا ملتی خودشو تغییر نده محاله سرنوشتش تغییر کنه . سرنوشت ما هم فعلا اینطور نوشته شده !
و من با اینکه منتخبم پیروز نشد اما خیلی خیلی خیلی خوشحالم که احمدی پیروز شد .چون اگه نمی شد افسانه ی احمدی ساخته می شد و اون بدتر از هر اتفاقی بود !
۲ ساعت دیگه امتحان شروع می شه و من باید راه بیوفتم برم دانشگاه !می بینی چقدر بی خیالم !
بازم حرف دارم اما تا نگاه می کنی وقت رفتن است !
بعد امتحانها مفصل می نویسم اگه کار و برنامه هام اجازه بده !
این پست هم خیلی درهم برهم شد چون تمرکز کافی نداشتم و فقط می خواستم یه چی بنویسم ! سر فرصت نظمش می دم و ویرایشش می کنم !
مرا کم اما همیشه دوست بدار !